نوبهارست و روز عيش امروز
شاعر : اوحدي مراغه اي
بهل اين اضطراب و طيش امروز | | نوبهارست و روز عيش امروز | جاي رحمست بر چنان مستي | | وقت ياريست، دوستان دستي | دست بر هم زنيم و در گذريم | | گر چه جاي غمست، غم نخوريم | يکدم از درد سر نيسودند | | پيش دستان، که پيش ازين بودند | تا ازيشان کني به نيکي ياد | | بتو هشتند منزلي آباد | جهد کن تا بهش تواني خورد | | زانچه هست ار بهش نداني کرد | چون شنيدي بنه اساسي نو | | سيرت آن گذشتگان بشنو | حاصل رنج خود بپاش و بپوش | | خوش زمينيست، در عمارت کوش | بيشتر رخ به عدل بايد کرد | | اين عمارت به عدل شايد کرد | که بدان ملک حکم دارد و دست | | هر کسي را به قدر ملکي هست | هر يکي دارد از حکومت بهر | | شاه در کشور و ملک در شهر | دان که آن ملک را خراب کنند | | گر نه از معدلت خطاب کنند | بلکه در هستي خود و تن خويش | | پادشاهي تو هم به مسکن خويش | ثبت کن نام بيگناهي خود | | اندرين ملک پادشاهي خود | که حسابت کنند موي به موي | | بيحسابي مکن، بهانه مجوي | ملک او را مکن به ظلم خراب | | آنکه عدلش نميرود در خواب | اندر آن خانه شرمسار شوي | | که درين خانه بيوقار شوي | که بجز اوحدي نداند کس | | اين سخن راز اوحدي بر رس | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}